lovely love

در آشنایی امروز مینویسم دوستت دارم زیرا آشنایی یک اتفاق است و جدایی یک قانون

lovely love

در آشنایی امروز مینویسم دوستت دارم زیرا آشنایی یک اتفاق است و جدایی یک قانون

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .

وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .

وقتی کسی را دوست دارید ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیا ست .

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .

وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .

وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .

وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .

وقتی کسی را دوست دارید ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .

وقتی کسی را دوست دارید ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .

وقتی کسی را دوست دارید ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .

وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید .

وقتی کسی را دوست دارید ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .

وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .

وقتی کسی را دوست دارید ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .

به راستی دوست داشتن چه زیباست ،این طور نیست ؟

به خودم قول میدهم تورا فراموش کنم

به خودم قول میدهم خاطرات روزهای با تو بودن را فراموش کنم
به خودم قول میدهم جمله های عاشقانه ات رافراموش کنم
به خودم قول میدهم نگاه معصومانه ات را فراموش کنم
به خودم قول میدهم لبخندهای شیرینت را فراموش کنم
به خودم قول میدهم تصویر زیبای چهره ات را ازذهنم پاک کنم
به خودم قول میدهم دیگر نامه هایت را مرور نکنم
به خودم قول میدهم دیگر قلبم به عشق تو نتپد
به خودم قول میدهم دیگر به عشق توزیر باران 
نروم
به خودم قول میدهم دیگر به عشق تو زیر نور مهتاب ننشینم
به خودم قول میدهم دیگر به عشق تو به دیدار دریا نروم
به خودم قول میدهم دیگربه
عشق توبه آسمان نگاه نکنم
به خودم قول میدهم دیگربه عشق تو به چشمکهای ستاره ها 
نگاه نکنم
به خودم قول میدهم دیگر درلحظه های 
تنهاییم به توفکر نکنم
به خودم قول میدهم اگر باز تورا دیدم به چشمهایت نگاه نکنم
به خودم قول میدهم اگر باز تورا دیدم دلم هوایی نشود
 به خودم قول میدهم 
کسی اشکم را نبیند
به خودم قول میدهم کسی از دل شکسته ام باخبر نشود
به خودم قول میدهم بخاطر ازدست دادنت از خدا گلایه نکنم
اما...
نمیدانم آیا میتوانم به قولهایم عمل کنم؟
آیا میتوانم تنهایی  راتحمل کنم؟

به زندان خیانت هم کشانی دوستت دارم

چه سود از مهر ورزیدن

چه حاصل از وفا کردن

مرا لایق بدانی یا ندانی دوستت دارم 

هرکسی گفت برای تو مردم دروغ گفت                 من راست گفتم که برای تو زنده ام. 


 

اگر جرات عاشق شدن را نداری                لا اقل لیاقت معشوق بودن را داشته باش. 


 

چرا رفتی؟
     من که با رنگ چشمات ، همیشه دنیا رو میدیدم.

من که با یه تار موت ، به دنیا و هرکی که بود قسم میخوردم

چرا رفتی؟
من که با سیاهی مو های تو ، همیشه شبهامو میدیدم

من که با روشنی چشمای تو ، ستاره ها رو میچیدم

من که با رنگ قشنگ اون لبات ، رویامو نقاشی میکردم.

چرا رفتی؟

حالا من تنها موندم  و تنها موندم و تنها موندم

بی عشق موندم و بی تو موندم و بی تو مردم

چرا رفتی؟

شعر از:

آرمان جووووون (داییم) 


  

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است.

من تمام هستیم را در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان آتش زدم کشتم.

من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم ، یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم.

من ز مقصد هایی مقصود های پوچ افتادم تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم.

من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت

                                                      بهارم رفت

                                           عشقم مرد

                            یارم رفت

 



مرا صدبار از خود برانی دوستت دارم

{کوچه های برفی شهر}

چرا در آسمان سینه من

هنوز ابری خیال گریه دارد

چرا تا میکنم یاد از تو ناگه

غمی در سینه ام پا میگذارد

چرا در کوچه های برفی شهر

نمیبینم نشان از جای پایی

چرا از ساز هستی هم نخیزد

در عمق این فصل ها صدایی

چرا هرشب که مهتاب زمستان

حریر برفها را میبیند

ز پشت پنجره می دوزم آرام

نگه بر کوچه آشفته دلتنگ

که شاید نقش بندد سایه ای باز

ز یاری آشنا بر روی دیوار

که شاید دست مرموزی در آنجا

برافروزد چراغی در شب تار

هوا سرد و دلم هم صحبت درد

اجاق سینه تب دار من سرد

درون این سیاهی غم افزا

هنوز اینآرزوی جاودانه

خیالت گرم میسازد دلم را


 

در جلسه امتحان عشق

من مانده ام و یک برگه سفید !

یک دنیا حرف نا گفتنی

و یک بغل تنهایی و دلتنگی ...

درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود !

در این سکوت بغض آلود

قطره کوچکی هوس سرسر بازی می کند !

و برگه سفیدم

عاشقانه قطره را به آغوش می کشد !

عشق تو نوشتنی نیست ...

در برگه ام ، کنار آن قطره

یک قلب کوچک می کشم !

وقت تمام است .

برگه ها بالا 


 

راست است این سخنان:

                            من چنان آینه وار

                            در نظرگاه تو استادم پاک

                           که چو رفتی ز برم

                          چیزی از ماحصل عشق تو برجای نماند

                          در خیال و نظرم

                         غیر اندوهی در دل ،‌غیر نامی به زبان

                         جز خطوط گم و ناپیدایی

                         در رسوب غم روزان و شبان 


 برای زیستن دو قلب لازم است :قلبی که دوست بدارد ، قلبی که دوستش بدارند.قلبی که هدیه کند ،‌ قلبی که بپذیرد. قلبی که بگوید ، قلبی که جواب بگوید. قلبی برای من ، قلبی برای انسانی که من میخواهم تا انسان را در کنار خود حس کنم. انسانی که مرا بگزیند ،‌ انسانی که من او را بگزینم . انسانی که به چشم من نگاه کند ، انسانی که به چشمهایش نگاه کنم. انسانی در کنار من تا به دست های انسان ها نگاه کنیم . انسانی در کنارم ،‌آیینه ای در کنارم. تا در او بخندم ، تا در او بگریم.

گفتم اسیرعشقی ، عشقی که بی جوابه         گفتی تو هم اسیرباش باور کنش ثوابه

گفتم بدون برا من عشق معنایی نداره      گفتی تو عشق من باش انگار دیگه بهاره

گفتم که طعم عشق روازبد کسی چشیدی                گفتی در اشباهی تو عاشقی ندیدی

گفتم برو که عشقت لایق من نمیشه                گفتی که تنها تویی برای من همیشه

گفتم بدون که این قدر من ارزشی ندارم          گفتی که این ارزشو بالاسرم میزارم

گفتم برو جوونک تو خیلی خیلی مستی    گفتی تویی عشق من که جان من توهستی


 

با عشق زمان فراموش میشود                               و با زمان عشق

                                ولی تو هرگز فراموش نمیشی 

 


 

 

من غم رادر سکوت ، سکوت را در شب ، شب را به خاطر اندیشیدن به تو دوست دارم.اندوه را در اشک ،اشک را در چشم و چشم را به خاطر دیدن تو دوست دارم.

زندگی را در عشق،عشق را در قلب و قلب را به خاطر آنکه آشیانه توست دوست دارم.


 

نگاهت کوتاه ترین زمان است برای امیدواری و وسیع ترین بیابان است برای فراغت. نگاهت امن ترین جاده ای است برای غربت . پس نگاهت را مگیر از من که با آن عالمی دارم.

 


 

خداحافظ برو اما سفر تقدیر ما نیست ، برو اینجا کسی همصحبت پروانه ها نیست ، نشد اما بپرسم نگاه من چه بوده ، چراقلب صبورمن برات بازیچه بوده ، کدام شاعر تو رو از شاخه ام چید ، کی مثل من همیشه فقط خواب تو میدید ، خداحافظ ولی این بی کسی بر ما روا نیست ، برو اما نگو این گریه ها تقصیر ما نیست

 


اگر کسی را دوست داری بگذار برود که اگر بازگشت متعلق به توست و اگر باز   نگشت از اول تعلقی به تو نداشته و این قانون عشق است که انسانها جز در لحظه ی وداع آن را در نمیابند

all about us

من ماندانا هستم .از تهران منطقه 5 .خوشحالم که به این وب اومدید . منو دوستام تمام سعی خودمون رو برای هرچه بهتر شدن این وب میکنیم . تمامی داستان ها و تصاویر توسط من و دوستام {تینا و دنیا و دنیز } جمع آوری شده . اولین چیزی که دوست دارم در مورد ما بدونید اینه که ما این سایت رو برای تمامی افراد شکست خورده در عشق یا کسایی که از طرف مقابلشون متنفر هستند درست کردیم.

این سایت کاملا دخترانه ساخته شده و از تمامی پسر های پست فترت و دو دره بازی که وارد این سایت میشوند خواهشمندیم برن گم شن.البته بلانسبت بعضی از آقایان محترم و پسران با شخصیت